معنی معمولی و عادی و نرمال
حل جدول
واژه پیشنهادی
لغت نامه دهخدا
نرمال. [ن ُ] (فرانسوی، ص) به هنجار. طبیعی. عادی. معمولی. (لغات فرهنگستان).
معمولی
معمولی. [م َ](ص نسبی) مأخوذ از تازی، معتادو رسمی و مقرری و استمراری.(ناظم الاطباء). عادی.
- حروف معمولی، حروف مطبعه که ریز باشد در همان قالب، مقابل حروف سیاه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معمولی سنوات، مقرری و انعام که همه ساله داده می شود.(ناظم الاطباء).
- || هرچیز که همه ساله بجا آورده می شود.(ناظم الاطباء).
مترادف و متضاد زبان فارسی
طبیعی، عادی، معمولی
فرهنگ فارسی هوشیار
فرهنگ معین
(نُ) [فر.] (ص.) طبیعی، عادی.
عربی به فارسی
پیش پا افتاده , مبتذل , معمولی , همه جایی , اتفاقی , غیر مهم , غیر جدی , عادی , متداول , همیشگی , معمول , مرسوم
فارسی به عربی
ارض مشاعه، امر اعتیادی، جنرال، عادی
فرهنگ عمید
بهطریق و روش معمول،
بههنجار، طبیعی،
معادل ابجد
614