معنی معمولی و عادی و نرمال

حل جدول

واژه پیشنهادی

لغت نامه دهخدا

نرمال

نرمال. [ن ُ] (فرانسوی، ص) به هنجار. طبیعی. عادی. معمولی. (لغات فرهنگستان).


معمولی

معمولی. [م َ](ص نسبی) مأخوذ از تازی، معتادو رسمی و مقرری و استمراری.(ناظم الاطباء). عادی.
- حروف معمولی، حروف مطبعه که ریز باشد در همان قالب، مقابل حروف سیاه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معمولی سنوات، مقرری و انعام که همه ساله داده می شود.(ناظم الاطباء).
- || هرچیز که همه ساله بجا آورده می شود.(ناظم الاطباء).

مترادف و متضاد زبان فارسی

نرمال

طبیعی، عادی، معمولی

فرهنگ فارسی هوشیار

معمولی

شونیک رواگ (صفت) منسوب به معمول رایج متداول عادی: کاغذ معمولی حروف معمولی حروف معمولی: } بسوارها دستور داد که دو آخور باندازه دو برابر آخورهای معمولی براین بسترها بیفزایند. ‎{ (ایران باستان 1818: 2)


نرمال

بروش و طریق معین و معمول

فرهنگ معین

نرمال

(نُ) [فر.] (ص.) طبیعی، عادی.

عربی به فارسی

عادی

پیش پا افتاده , مبتذل , معمولی , همه جایی , اتفاقی , غیر مهم , غیر جدی , عادی , متداول , همیشگی , معمول , مرسوم

فارسی به عربی

معمولی

ارض مشاعه، امر اعتیادی، جنرال، عادی

فرهنگ عمید

نرمال

به‌طریق و روش معمول،
به‌هنجار، طبیعی،

معادل ابجد

معمولی و عادی و نرمال

614

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری